جدول جو
جدول جو

معنی منطقی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

منطقی کردن
ترشيدٌ
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منطقی کردن
Rationalize
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منطقی کردن
rationaliser
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منطقی کردن
منطقی بنانا
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
منطقی کردن
যৌক্তিক করা
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منطقی کردن
kuhalalisha
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منطقی کردن
ทำให้สมเหตุสมผล
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منطقی کردن
razionalizzare
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منطقی کردن
rationalisieren
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منطقی کردن
racjonalizować
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منطقی کردن
рационализировать
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به روسی
منطقی کردن
раціоналізувати
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منطقی کردن
rationaliseren
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
منطقی کردن
racionalizar
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منطقی کردن
तार्किक बनाना
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
منطقی کردن
racionalizar
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منطقی کردن
merasionalkan
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منطقی کردن
mantıklı hale getirmek
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منطقی کردن
합리화하다
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
منطقی کردن
להפעיל היגיון
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
منطقی کردن
合理化
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
منطقی کردن
合理化する
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافقی کردن
تصویر منافقی کردن
دو رویی کردن نفاق ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبق کردن
تصویر منطبق کردن
مطابق کردن برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فندق بستن: تا که سر انگشت گل کرد خزان فندقی کرد چمن پرنگار پنجه دست چنار
فرهنگ لغت هوشیار
برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادی کردن
تصویر منادی کردن
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فندقی کردن
تصویر فندقی کردن
((فَ دُ. کَ دَ))
حنا بستن، انگشتان را به رنگ فندق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعقد کردن
تصویر منعقد کردن
بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
Impart, Transmit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
impartir, transmitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
przekazać, przesyłać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
передавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
передавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی